Saturday, June 23, 2012

مسيحاى کسی باش گلم!


...، و طلوع و سحر
و فروغ و اثر
و چراغ شب يلداى کسى باش گلم!
و بهار و نسيم
و نگار و نديم
و دلارام و تسلاى کسى باش گلم!

ابر شو ، باران باش
برف کوهستان باش
ياری پنهان باش
چشمه جارى صحراى کسى باش گلم!

زندگى درياييست
پر تلاطم ، پر موج
گاه موجى آرام
گاه موجى در اوج
با دلى دريايى
زورق وساحل درياى کسى باش گلم!

اخترى كن هر شب
خاورى كن هر روز
ماه و خورشيد کسى
قهرمان غم و کم هاى کسى باش گلم!

و بخوان
و بدان
و بمان
و دمت گرم!
تو اى خوبتر از هر چه که گل!
جرسى
نفسى
و مسيحاى کسی باش گلم!

و......،باش گلم!!!!!


 مجتبا کاشانی

گنجينه دل- رهى معيرى‎

چشم فروبسته اگر وا کنی
درتو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تونیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چاره خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دل زار تست
بی خبر از مصلحت کار تست
بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا ؟
بی خبر از خویش چرایی چرا ؟
صید که درمانده ز هر سو شده است
غفلت او دام ره او شده است
تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
خواجه مقبل که ز خود غافلی
خواجه نه ای بنده نا مقبلی
از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود ایی به خدایی رسی
پیر تهی کیسه بی خانه ای
داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خکدان
چون پری از دیده مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم ورنج بود
گنج صفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غمو رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد دل آگاه تو
گوهر تو اشک سحرگاه تو
مایه امید مدان غیر را
کعبه حاجات مخوان دیر را
غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
ز آنکه دلی رابدلی راه نیست
خواهش مرهم ز دل ریش کن
هر چه طلب می کنی از خویش کن